مقدمه کتاب اول : 


اضطرابش را با نفس عمیقی فرونشاند و به چشمهایی که به او زل زده بودند خیره ماند . چشمانی سرخ که تا چند لحظه پیش آبی اقیانوسی بود … درک مسائلی که پیش آمده بود اکنون آسانتر می نمود … گویا به آسانی دریافته بود رازی که این همه سال از او مخفی مانده بود چیست ؟ حالا می فهمید که چرا عمویش اصرار داشت بیش از یک سال در هیچ شهری توقف نکنند … حالا می فهمید چرا یک عمر خواندن کتاب های خیالی را برایش ممنوع کرده بود ؟ شاید چیزی به نام خیال وجود نداشت هرچه بود حقیقتی بود که عمویش از او مخفی نگه می داشت … .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانستنی های ساختمان سالم زیبا ببامه سفلی گروه صنعتی پروتانک پوست ، مو، زیبایی اولین فن سایت گروه مومولند چرک‌نویس‌های یک شهروند معمولی!. شیشه اتومبیل هاشم در شیراز طرفداران رونالدو سایت رسمی مهراب